هرکس که رفت دیدن صحن و سرای تو
آتش گرفت سوخت و جودش برای تو
گنبد شکسته بود و ضریحی نمانده بود
افتاده بود پرچم و گلدسته های تو
یادم نمی رود صف زوار خسته را
تشنه گرسنه تا بخورند از غذای تو
آن گوشه ای که پله به سرداب می رسد
پیچیده بود زمزمه ی ربنای تو
خاکی تر ازحریم تو آقا ندیده ام
حتی پرنده پر نزند در هوای تو
حالا دوباره اشک مرا در می آورد
خاکی ترین حیاط، ولی با صفای تو
درلحظه های آخرخود میزدی صدا:
جانم به لب رسید دگر مهدی ام بیا
ناله مزن دوباره چنین روضه پانکن
مهدی رسیده است پسر را صدا نکن
خیلی عجیب ازجگرت آه می کشی
دیگربس است گریه مکن ناله ها نکن
خونی که ریخت ازلب تو ارث مادریست
ازخون دل محاسن خود را حنا نکن
یاد سرِ بریده نکن حال تو بد است
این خانه رابه تشنگی ات کربلا نکن
جان پسر به لب شده بادیدن رخت
درپیش چشم او سر این زخم وا نکن
بعد از تو روی شانه مهدی ست بارِتو
فکرغریب ماندن اصحاب را نکن
اینجا اگر به بوی مدینه معطر است
بوی بقیع و چادر خاکی مادر است